Saturday, October 15, 2011

یه اشتباه دیگه

بذار از اون اولش بگم یه روزی مثل روزهای دیگه که تو در به دریهام پرسه می زدم یه پسر جوان و دیدم که داشت از آتیش می پرید . اونقدر با انرژی بود که حس عجیبی بهم داد یه چیزی مثل من هم می خوام داشته باشم یا من هم می تونم ... خلاصه بدون اینکه فکر کنم مثل اون یکی کارهام دعوتش کردم به دوستی اون هم قبول کرد یه پسر 21 ساله ، دانشجوی سال 3 مکانیک تو دانشگاه شریف عضو انجمن نخبگان و یه موسیقیسین جوان که چند تا ساز هم می زد. خلاصه یه چند وقتی گذشت اون مرتب پی گیر بود خواست بیام تو نتش در یاهو بعد یه مدتی رفتم. تو اولین صحبتمون یه سری حرفهای چرت و پرت می گفت مرتب از سکس حرف می زد بعضیهاشو جواب می دادم بعضی هاشو نه . فش هم زیاد می داد طرز حرف زدنش متفاوت بود. تقریبا هر روز حرف می زدیم. اولها دوست داشتم ادامه بدم ولی کم کم رغبتم کم شد آخه یه دختر 29 ساله با یه پسر 21 ساله ... یه روز تو نت شمارشو برام گذاشته بود که یه ترجمه داره می خوات براش چک کن بهش زنگ زدم و این هم اولین صحبت تلفنی ما بود از اون روز تقریبا هر روز یا به هم اس ام اس می زدیم یا زنگ، نمی دونم دست دارم باهاش حرف بزنم ولی حرفی برای گفتن ندارم دوست هم ندارم درباره دوست دخترش برام حرف بزنه خیلی باهوشه خیلی، یعنی اصلا باهم جور نیستیم مطمئن ام این نزدیکها خودش کسل می شه بهمین خاطر نمی خوام من کاتش کنم می خوام خودش بره دیروز عصر زنگ زد دعوتم کرد به کنسرت نمی دونم دوست داشتم از نزدیک ببینمش. رفتم ولی اصلا به خودم نرسیدم موهام چرب بود واصلان هم آرایش نکردم با خواهرش اومده بود از لحاظ ظاهری آدمهای خیلی معمولی بودند اما خیلی باهوشن و با معلومات اصلا باهاش حرفی برای گفتن ندارم خیلی ساکت بودیم بعد برنامه هم یه خداحافظی ساده و تمام. یه لحظه از خودم بدم اومد. یه رابطه نمی دونم چی...اه، دیگه از این کارهای بی معنی خودم حالم بهم می خوره.

No comments:

Post a Comment