Thursday, September 15, 2011

کارت بر آب بزن خون می دمد

مهر ماه داره می رسه این روزا دل تنگی هام چند برابر شده امروز که از شرکت در اومدم تو فکر همین چیزها بودم درس و مدرسه کتاب مانتو تازه لوازم تحریر ... که خودم رو در مغازه لوازم تحریری محله یمان دیدم نمی دونستم چی بخرم آخه چیزی لازم نداشتم یه چند تا دفتر یادداشت کوچیک برای نویان و چند تا هم کاغذ کادو خریدم اومدم بیرون . بابک هم این هفته آخرین هفتش هست تو تبریز جمعه آخر وقت می ره تهران دانشجوی سال سه مکانیک تو شریفه ... باز دلتنگم نمی دونم برای کدوم گمشده ام ولی دلتنگم خستم بخاطر اینهه تکه های درب و داغون پازلم دلگیرم از اینکه فراموش شدم و بی کسی داره نور خورشید و ازم می گیره.
قبلا ها این موقع سال تمام خاطرات مهر ماه را بخاطر می آوردم با بعضی هاشون می خندیدم و بعضی هاشون دلتنگ می شدم وحتی بعضا گریه می کردم الان حتی اون خوابهای شیرین کودکیم رو فراموش کردم اون بازیهای شیرین کودکی اون عروسکهای پلاستیکیم راکه همه زندگیم بودند حتی پدرم رو که در آغاز کودکیم مرد به یاد نمی آورم من فقط مادر پیرم را به یاد دارم که هر وقت به زیارت می رفت یک پارچه گل گلی برایم می آورد موهای سفیدش را دستهای چروکیده اش را بخاطر دارم . گریه ها و ناله های شبانه اش را بخاطر دارم که به خاطر برادر جوان مرگش می گریست را همیشه در گوشم دارم . ناله ها و التماسهایش را بخاطر دارم که از خدا می خواست که یه کاری کنه که عشق کمانچه زدن از ذهن ودل من بیفتد و آخر سر هم شد تنها دل خوشیم همه چیز زندگیم را از من گرفت. و در این روزها من همیشه تنها بودم و این تنهایی را بهتر از هر چیزی بخاطر دارم . من روزهای آخر هفته را به یاد دارم که برادر زاده هایم به خانه های مادر بزرگشان می رفتند و من در حسرت خانه مادر بزرگ ودر انتظار برگشتن آنها در جلوی در با عروسک عریانم می نشستیم. بعضی وقتها همین حرفای چرت و پرت آنچنان بغض گلویم می شوند که اگه تایپشان نکنم خفه ام خواهند کرد مثل آدم که مرگ هابیل آنچنان سوگوارش کرد و در حسرتش نشاند که اولین شاعر این برهوت شد.
بخدا اینو راست می گم ارثیه مادرم به من چیزی جز اشک چشمهایش نبودکه مثل باران بهاری تمامی نداشت و ارثیه پدرم لهجه آشنایش یه باد بود که از ویران کردن هیچ لانه ای حراص نداشت هذیان حسرتهای دوران کودکی و حال خواب را از چشمهایم گرفته . مثل اون پیر زنها که شروع می کنن به نق زدن و حتی آب گلوشون رو هم گورت نمی دن من هم آخرین کلمه رو برای بس کردن نمی تونم پیدا کنم و مثل همیشه ناتمام می زارم.

No comments:

Post a Comment