Wednesday, September 28, 2011

حسود نیستم تنهام

خدایا این بدبختی رو بهم دادی خودت هم صبر بده الان بیشتر از یک ساعت که دارم به حرفهای یه پسر بچه بابکو می گم گوش   می دم که می خواد به یه دختری که دوسش داره پیشنهاد بده . چیکار کنم چه جوری بگم ... تا اونجائی که یادمه همیشه فقط ملحم درد بودم، آشتی دهنده تا حالا کسی سراغم نیومده اونی هم که عاشقش شدم عین خیالش نبود گذاشت رفت اون ور دنیا و فقط رویاش برام موند. بابا به کی بگم دیگه نمی خوام بشنوم می خوام یکی باشه که بشنوه حرفهامو بهش بگم بخدا دلم داره می ترکه این همه دوست خواهر برادر ... مگه عشق من ارزش گفتن نداره؟ یعنی اینقدر غیر قابل تحملم؟ به این می گن حسودی
آره من حسودم به اون دختر که قلب یه پسر اونجور براش می تپه حسودیم شده. مثل یه چیز بی ارزش تویه تاریکی موندم . خیلی خنده داره آره ولی نخند خواهش می کنم نخند. به بابک گفتم می خوام برم دیگه خسته شدم بعد invisible شدم نتونستم کاری کنم خودمو انداختم حموم نتونستم گریه کنم یه دوش گرفتم اومدم. موهام خیسه دستام یخ زده سردمه خیلی سردمه

No comments:

Post a Comment